آموزش دروس دبیرستان - هوالفتاح العلیم

آموزش شیمی ۱-زیست شناسی ۱

آموزش دروس دبیرستان - هوالفتاح العلیم

آموزش شیمی ۱-زیست شناسی ۱

هوالفتاح العلیم - به بهانه ایام شهادت امام صادق علیه السلام

مقدمه

1 - نحله ‏هاى عقیدتى و سیاسى:

2 - زمینه ‏هاى حکمى و فقهى:

اما اصل ماجرا؟

3 - برخورد با زنادقه:

4 - بحث‏هاى تفرقه ‏انگیز:

مقدمه

وحدت و یکپارچگى مسلمانان و لزوم اتحاد و اتفاق کلمه میان ایشان بلکه ضرورت توحید کلمه بر محور کلمه توحید براى همه موحدان و خداپرستان روى زمین، از تعالیم و آموزش هاى اساسى آیین اسلام و از اصول فرهنگ قرآنى است. و بر همین اساس، قرآن کریم یکى از عمده ‏ترین و سازنده ‏ترین اهداف رسالت رسول اکرم صلى الله علیه وآله را تالیف قلوب و ایجاد انس و تفاهم به جاى خصومت و دشمنى بیان مى‏دارد و اگر کسى در تاریخ، به دیده عبرت بنگرد این معنى را از شاهکارهاى رسالت محمدى ‏صلى الله علیه وآله مى‏یابد. (1)

 

«واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرقوا»؛ یعنى همگى به حبل و رشته خداوندى چنگ بزنید و پراکنده نگردید.

« واذکروا نعمت الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا و کنتم على شفا حفرة من النار فانقذکم منها» (آل عمران/103) ؛ یاد آورید نعمت ‏خداوندى را در حق شما که دشمنان یکدیگر بودید. او میان دل هاى شما جمع کرد و در پرتو نعمت‏ یکتاپرستى، برادران هم شدید و در پرتگاه آتش قرار داشتید شما را نجات و رهایى داد.

بعد از رحلت پیامبرعظیم‏الشان اسلام، اوصیاى معصوم او کوشیدند تا آن وحدت و یکپارچگى را حفظ کنند و آنان از حقوق شخصى خویش چشم پوشیدند و از خدشه‏ دار شدن اتحاد و اتفاق امت مانع شدند. و در درازاى تاریخ، دانشمندان مصلح و همه تلاشگران راستین انسانیت، هم خودشان از عوامل اختلاف و تجزیه پرهیختند و از دامن زدن به آتش خصومت‏ بین مسلمانان، برکنار زیستند و هم دیگران را به اتحاد و تفاهم فراخواندند.

ما مسلمانان به این آیه زیباى قرآن، بیشتر باید بیاندیشیم: « فتقطعوا امرهم بینهم زبرا کل حزب بمالدیهم فرحون‏»(المؤمنون/53)؛ اهل کتاب و پیروان ادیان آسمانى و اتباع رسولان الهى، گروه، گروه شدند، ضد و دشمن هم گشتند و هر یک به آنچه نزد اوست ‏خرسند و شادمان گردیدند.

مرحوم مغنیه مى‏نویسد: یکى خود را به موسى علیه‏السلام منسوب داشت و دومى به عیسى‏علیه‏السلام منتسب گردید و ما خود را به محمد صلى الله علیه وآله پیوسته مى‏دانیم در حالى که دین و آیین همه پیامبران یکى است و خداى فرستنده و برانگیزنده همه ‏شان هم یکى است. پس این همه دشمنى و عداوت از کجا منشا مى‏گیرد؟! (2)

ایشان در تفسیر فشرده خود در زمینه آیه سابق‏الذکر نیز نکته‏هایى ظریف و احیانا تلخ را یاد آورده است. او در ذیل آن آیه مى‏نویسد: آیا این آیه (نهى از تفرقه و جدایى) شامل ما مسلمانان هم هست و یا اختصاص به امتهاى نخستین و گذشته دارد! در نهج‏ البلاغه على‏علیه‏السلام آمده: « سیاتى علیکم زمان یکفا فیه الاسلام کما یکفا الاناء بما فیه‏»؛ زمانى براى شما مسلمانان فرا مى‏رسد که در آن، اسلام همچون ظرف پُرى که اگر آن را برگردانند خالى مى‏شود، خالى و تهى مى‏گردد، یعنى مورد عمل واقع نمى‏شود.

او در دنباله کلامش مى‏نویسد: مردم قبل از اسلام به سبب کفر و شرک پراکنده بودند و در پرتو نعمت اسلام برادر و صمیمى گشتند و امروز به عکس (مع‏الاسف) مردم در زیر لواى کفر متحد و یکپارچه‏اند. امروز ما مسلمانان در پرتگاه آتش تشتّت قرار داریم اگر چه مدعى اسلامیت هستیم و چگونه ممکن است این دعوى صادق باشد که اسلام مایه نجات از هلاکت و تباهى است. (3)

به عقیده نگارنده، غالب دسته ‏بندى‏ها و انشعاب ها در زمینه مسایل دینى، مذهبى و عقیدتى و حتى موضوعات سیاسى که احیانا با عنوان اختلاف سلیقه، توجیه مى‏شوند، منشا معقول ندارند و سایقه شیطانى و داعیه اهریمنى، آنها را راهبرى مى‏کند. چنان که امروزه، جهان استکبار براى دستیابى به اهداف شوم خود، مسلمانان را به بنیادگرا و جز آن تقسیم مى‏کند و یا انقلابیون مسلمان ایران را با القاء عناوین وسوسه‏انگیز معتدل و تندرو رده ‏بندى کرده و با ایجاد آشفتگی هاى داخلى، احیانا به مقاصد نامیمونى دست مى‏یابد و عده‏اى شاید ناخواسته به این اهداف جامه عمل مى‏پوشانند و آب به آسیاى بدخواهان مى‏ریزند هر چند که خود نیز طرفى نمى‏بندند و تنها جامعه خود را از پیشرفت و تعالى مطلوب بازمى‏دارند.

 

در حالى که چه بنیادگرایان و صف مقابل آنان و چه رادیکالیست‏ها و طرف مخالف ایشان یعنى رفورمیست‏ها و بالاخره همه تندروها و کندروها، اگر در محیط آرام و تفاهم بنشینند و به بحث و حتى جدال احسن بپردازند و تجربه‏هاى چندین صدساله تاریخى را هم آینه عبرت قرار دهند مى‏توانند به وحدت نظر برسند و یکپارچگى و اتحاد و اتفاق را در حد بالایى حفظ کنند.

یک نمونه عینى از آنچه ادعا کردیم روش اخلاقى و فداکارانه امام على امیرالمؤمنین‏علیه‏السلام است، به هنگامى که پس از رحلت رسول اکرم صلى الله علیه وآله عباس بن عبدالمطلب و ابوسفیان بن حرب، پیشنهاد بیعت‏ با آن حضرت کردند. و این در موقعیتى بود که بیعت ‏براى ابوبکر در سقیفه بنى‏ساعده، پیش آمده و امر خلافت و جانشینى به هر حال، به سبکى خاص و با سرعتى تمام، شکل گرفته و خاتمه یافته بود.

مطابق نص نهج‏البلاغه، على‏علیه‏السلام از پیشنهاد مزبور استقبال نکرد بلکه به مناسبت آن، مردم را پندى حکیمانه فرمود و از ابتلا و گرفتارى به فتنه و آشوب، برحذر داشت.

«ایها الناس شقوا امواج الفتن بسفن النجاة وعرجوا عن طریق المنافرة وضعوا تیجان المفاخرة افلح من نهض بجناح او استسلم فاراح. هذا ماء آجن و لقمة یغص بها اکلها و مجتئى الثمرة لغیر وقت ابناعها کالزارع بغیر ارضه...» (4)؛ اى مردم! موج هاى فتنه و آشوب را با کشتی هاى نجاتبخش بشکافید و پیش بتازید. از راه نفرت و کین روى گردانید و راه مستقیم مهر و وفا را پیش گیرید. تاج هاى تفاخر و منیت و خودخواهى بر زمین نهید. رستگار و پیروز شد آن که با داشتن نیروى صالح و بال و پر، نهضت کرد و یا اگر نیروى چندان نداشت آرام نشست و مردم را نیز آسوده خاطر ساخت. این حکومت و زمامدارى چند روزه دنیایى، آبى تلخ و لقمه ناگوارى را ماند که در گلوى خورنده گیر کند و آن کس که نابهنگام، میوه را مى‏چیند همان کسى است که جز در زمین خود مى‏کارد.

بدین ‏ترتیب امام علیه‏السلام دست ابوسفیان را خواند و به پیشنهاد او وقعى ننهاد که بى‏تردید ابوسفیان قصد تفرقه‏اندازى و دامن زدن به آتش اختلاف داشته است و لذا على‏علیه‏السلام پندى جانانه و نصیحتى مشفقانه فرمود و در نتیجه به حفظ یکپارچگى جامعه مسلمان و پرهیز از عوامل و انگیزه‏هاى پراکندگى و تشتت تاکید فرمود. در ادامه همین راه راست و خداپسندانه و وحدت‏آفرین، امام صادق‏علیه‏السلام با این که در صلاحیت و کارآیى و در علم و عمل، احدى به پایه او نمى‏رسید بر خلاف برخى که به هر قیمت مى‏خواهند خود را مطرح سازند و به انگیزه نفع شخصى با شیوه‏هاى گوناگون همچون فرقه‏گرایى شق عصاى مسلمین مى‏کنند، دعویى طرح نکرد،


چرا که زمینه را براى چنان کارى مساعد نمى‏دید و آن چنان دعوى و اقدام را به گفته جدش امیرالمؤمنین، پریدن بدون بال و پر و کشت و کار در مزرعه غیر، مى‏دانست و در یک محاسبه عاقلانه، مى‏دید که از چنان عملى، دشمنان حق و راهزنان حقوق بشر سود خواهند برد و بس.

نکته جالب توجه آن که در عصر امام صادق‏علیه‏السلام، که عباسیان به بهاى خون علویان و فاطمیان و هواداران ایشان، بر کرسى خلافت دست ‏یافته و همانند اسلاف امویشان براى تحکیم پایه‏هاى سلطه، باز خون مى‏ریختند و به همین هدف مى‏خواستند مردم را به نوعى، مشغول کنند لذا بازار مکتب هاى گوناگون فقهى، کلامى و فلسفى و حتى الحادى را رواج مى‏دادند و هر کس با گرد آوردن عده‏اى در اطراف خود با اندک مایه‏اى، مذهبى مى‏ساخت و پیروانى به دنبال خود مى‏کشید، امام به جهاد فرهنگى پرداخت و در حد توان جلو اختلافات بیشتر را گرفت.

به هر حال امروز جهان اسلام پس از گذشت هزار و اندى سال با نحله‏ها و مذهب ها و مسلک‏هاى گوناگون مواجه است. مسلمین به همین سبب، با وجود جمعیتى معتنابه گرفتار ضعفى آشکار شده‏اند و با داشتن ثروت هاى عمومى در وضعیتى نامطلوب به سر مى‏برند به طورى که این حالت ضعف و تشتت، مورد توجه برخى مصلحان قرار گرفته و به فکر چاره افتاده‏اند. در گذشته‏اى نه چندان دور « دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیه‏» در مصر تاسیس شد که آثار با برکت آن در مجموعه رسالت الاسلام به یادگار مانده است و مقالات آن گرامى نامه بیانگر حسن نیت و فراوانى دانش و آگاهى گردانندگان آن است. امروزه در شرایط سخت‏تر و اوضاع بحرانى‏تر مسلمین، در ام ‏القراى انقلاب هاى اسلامى، مجمع‏التقریب با همین هدف تاسیس یافته و امید است ‏به نتایج مطلوب دست ‏یابد.

اینک به بحث اصلى یعنى نقش امام صادق‏علیه‏السلام در تقریب مسلمانان مى‏پردازیم:

1 - نحله‏هاى عقیدتى و سیاسى:

معتزله از جمله فرقه‏هایى بودند که در آن روزگار با انشعاب و اعتزال و ایجاد تفرقه و جدایى، با نظراتى من عندى و بى‏پایه، بنیاد فکرى خاصى را پى ریختند. این جمعیت گفتگویى با امام ششم علیه‏السلام کرده‏اند که نقش تقریب و توحید را به خوبى ترسیم مى‏کند؛ و اینک به متن گفتگو توجه کنید.

عمروبن عبید، سخنگوى معتزله چنین آغاز سخن مى‏کند:

مردم شام، خلیفه را کشته‏اند و خداوند جمعیت ایشان را درهم ریخته و پراکنده ‏شان فرموده است و ما اندیشیدیم و مردى را جستیم که داراى مردانگى، عقل و دین است و براى خلافت و رهبرى مناسب و شایسته. و او محمدبن عبدالله بن حسن است. ما در اطراف او گرد آمده‏ایم و مى‏خواهیم با او بیعت کنیم و آن گاه هدفمان را آشکار سازیم و دست‏ به انقلاب زنیم و مردم را به پیروى او فراخوانیم. هر کس پذیرفت و با ما شد چه بهتر و هر که نه بر ما و نه با ما بود ما را کارى با او نیست ولى کسانى که در برابر ما بایستند و به مخالفت‏ با ما برخیزند با آنان پیکار خواهیم کرد.

ما خواستیم این مطلب را اول بار با شما در میان بگذاریم چون شما پیروان فراوانى دارید و داراى فضیلت و ارزش هستید و ما از مشورت با شما و نظر صائبتان بى‏نیاز نیستیم.

پس از پایان سخنان نماینده جماعت معتزله، امام صادق‏علیه‏السلام خطاب به حاضران چنین فرمود: آیا همه شما با اظهارات عمروبن عبید موافق هستید؟ و پس از آنکه پاسخ شنید آرى به حمد و ثناى خداوند و سلام و درود بر پیامبر اکرم، پرداخت و چنین فرمود:

ما اهل بیت پیغمبرصلى الله علیه وآله موقعى که خداوند معصیت ‏شود، به خشم مى‏آییم و وقتى مردم از او اطاعت کنند و فرمان ببرند، راضى و خشنود مى‏گردیم. اى عمرو! به من بگو اگر مسلمانان، حق حاکمیت و رشته زمامدارى را به تو واگذارند و تو بدون زحمت و جنگ، زمام امور را به دست گیرى و به تو گفته شود آن را به هر که مى‏خواهى واگذار کن آن را به چه کسى تحویل مى‏دهى؟

عمروبن عبید گفت: آن را به شور مى‏گذارم تا مسلمانان پس از رایزنى، فردى را از میان خود برگزینند.

امام صادق علیه‏السلام فرمود: آیا با همه مسلمانان اعم از فقها و دانشمندان و صلحا و نیکان و قریش و جز ایشان به رایزنى مى‏پردازى؟ عمرو پاسخ داد. آرى با همه مسلمین به شور مى‏نشینم و میان عرب و عجم فرقى نمى‏گذارم.

امام صادق علیه‏السلام در ادامه سخن چنین فرمود: آیا تو ابوبکر و عمر(خلیفه اول و دوم) را توّلى مى‏کنى و یا از عملکرد ایشان تبرى دارى؟ عمرو در پاسخ گفت: من آن دو را دوست مى‏دارم و عملکردشان را درست مى‏دانم.


امام فرمود: اگر تو از آن دو و عملکردشان تبرى داشتى؛ مانعى نداشت که مخالف آنان سخن بگویى ولى پس از آن که آنها را دوست مى‏دارى و به عملکردشان خرسندى، چطور برخلاف روش ایشان رفتار مى‏کنى؟! عمر با ابوبکر بیعت کرد بى آن که با مردم مشورت کند. سپس ابوبکر هم بدون رایزنى با احدى، خلافت را به عمر برگردانید و خلیفه دوم نیز به هنگام مرگ، خلافت را میان شش تن به شورا گذاشت و از انصار جز شش نفر قرشى را داخل نکرد و درباره اعضاى شورا هم توصیه‏اى کرد که گمان ندارم تو و دیگر همفکرانت آن را بپذیرید. عمرو پرسید او چه کرد؟ امام صادق فرمود: او صهیب را فرمان داد که سه روز با مردم نماز گزارد و آن شش تن به شور بپردازند و جز پسرش احدى در آن رایزنى شرکت نکند و خودش حق انتخاب شدن نداشته باشد. عمر تاکید کرد که اگر سه روز بگذرد و شورا به نتیجه‏اى نرسد، گردن هر شش نفر زده شود و اگر پیش از سه روز، چهار تن از شش تن وحدت نظر داشته باشند و دو تن دیگر مخالفت کنند گردن آن دو نفر را بزنند. آیا شما با چنین شورایى موافق هستید؟ و آن را درست مى‏دانید؟! معتزلیان همگى یکصدا گفتند نه ما به چنین شورایى معتقد نیستیم.

امام صادق علیه‏السلام فرمود: اى عمرو! از این مطلب بگذریم، اگر فرضا مردم با آن کس که شما براى امامت و رهبرى برگزیده‏اید، بیعت کردند و حتى دو نفر هم به مخالفت ‏با شما برنخاستند، هر گاه به مشرکان برخوردید و آنها اسلام را نپذیرفتند و جزیه هم نپرداختند، آیا شما و صاحبتان علم و دانش آن را دارید که به روش رسول خدا درباره آنان عمل کنید؟ عمروبن عبید گفت: البته، آرى. امام فرمود: چه مى‏کنید؟ عمرو پاسخ داد: آنان را به پذیرش اسلام فرا مى‏خوانیم و اگر امتناع کردند وادار به پرداخت جزیه مى‏کنیم. امام فرمود: اگر مجوسى بودند و اهل کتاب نبودند و یا آتش پرست، گاو و گوساله ‏پرست‏ بودند و اهل کتاب نبودند، چطور عمل مى‏کنید؟ عمرو پاسخ داد: که برابر عمل مى‏کنیم و فرقى میان آنها نیست. امام صادق‏علیه‏السلام پرسید: آیا قرآن مى‏خوانید و با آن آشنا هستید؟ عمرو گفت: آرى. امام گفت: بخوان، «قاتلوا الذین لایؤمنون بالله ولا بالیوم الاخر ولا یحرمون ما حرم الله و رسوله ولا یدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتى یعطوا الجزیة عن یدوهم صاغرون‏»( توبة /92) ؛ با کسانى از اهل کتاب که به خدا و روز آخرت باور ندارند، حرام خدا و رسول را پاس نمى‏دارند و به دین حق نمى‏گروند بجنگید و قتال کنید تا با خفت و خوارى جزیه بپردازند.

پس خداوند فقط در مورد اهل کتاب چنان فرموده است لیکن شما بین اهل کتاب و دیگران در پرداخت جزیه فرقى نمى‏گذارید و همه را برابر مى‏دانید.

عمرو گفت: نظر ما چنین است. امام پرسید: این علم و دانش را از کى آموخته‏اى؟ عمرو گفت: همه مردم چنین مى‏گویند. امام فرمود: از این موضوع هم بگذریم. اگر آنان جزیه نپرداختند و شما با ایشان پیکار کردید و غلبه یافتید و غنایمى به چنگ آوردید، آن غنیمت‏ها را چه مى‏کنید؟ عمرو گفت: یک پنجم آن را کنار مى‏گذاریم و چهار پنجم را میان همه جنگجویان و سربازان قسمت مى‏کنیم؟ امام پرسید: غنایم را به طور برابر میان همه جنگندگان تقسیم مى‏کنید؟ عمرو گفت: آرى. امام فرمود: تو با این وضع، با عملکرد رسول خدا مخالفت مى‏کنى و داور میان من و تو در این مساله فقها و دانشمندان مدینه هستند. تو مى‏توانى از ایشان بپرسى و آنان اختلاف ندارند که رسول اکرم با عربهاى بادیه (مشرکین) صلح کرد و توافق فرمود که آنان در سرزمین خود باقى بمانند و هجرت نکنند به این شرط که اگر دشمنى قد علم کند، آنان پیامبر را در سرکوبى دشمن یارى کنند و از غنایم هم بهره‏اى نداشته باشند. لیکن تو مى‏گویى غنایم جنگى میان همه کسانى که در جنگ شرکت جسته‏اند برابر تقسیم مى‏شود پس با روش و رفتار پیامبر با مشرکان مخالفت مى‏کنى.

امام صادق علیه‏السلام فرمود: از این مطلب نیز بگذریم نظر شما در صدقه چیست؟

عمرو آیه صدقه را تلاوت کرد: «انما الصدقات للفقراء والمساکین والعاملین علیها...»( توبه /60)؛ صدقه‏ها از آن تهیدستان و مستمندان و کسانى است که آن را گرد مى‏آورند و کارگزارند....

امام فرمود: درست است. لیکن، چگونه تقسیم مى‏کنید. عمرو گفت: آن را هشت جزء مى‏کنیم و به هر یک از هشت گروه یک جزء مى‏دهیم. امام صادق علیه‏السلام فرمود: اگر یک گروه و یک صنف ده هزار نفر بودند ولى صنف و گروه دیگر فقط یک و یا دو و حداکثر سه نفر بودند باز به این یکى، دو و یا سه نفر معادل آن ده هزار نفر مى‏پردازى؟ عمرو گفت: آرى چنین مى‏کنیم.


امام صادق علیه‏السلام فرمود: تو میان شهرنشین و صحرانشین فرق نمى‏گذارى؟ عمرو گفت: نه. امام فرمود: پس تو در همه کارهایت مخالف سیره و عملکرد رسول خدا، عمل مى‏کنى چون او زکات صحرانشینان را به فقرا و مستمندان روستا و صحرانشینان مى‏داد و زکوة شهرنشینان را به تهیدستان و فقراى شهرى مى‏داد و هرگز هم برابر تقسیم نمى‏کرد بلکه آن را به اندازه موجود براى افراد حاضر تقسیم مى‏فرمود. اگر در این مساله نیز شک و تردید دارى از فقهاى مدینه مى‏توانى بپرسى که آنان در این موضوع اتفاق ‏نظر دارند.

آن گاه امام رو به عمروبن عبید و دیگر همراهان و همفکران او کرد و فرمود: «اتق الله یا عمرو! و انتم ایضا ایها الرمط فاتقوا الله فان ابى حدثنى و کان خیر اهل الارض و اعلمهم بکتاب الله و سنة رسوله ان رسول الله قال من ضرب الناس بسیفه و دعاهم الى نفسه و فى المسلمین من هو اعلم منه فهو ضال متکلف» (5)؛ اى عمرو! از خدا بترس و شما اى مردم ‏حاضر، از خدا پروا کنید و از کیفر و خشم او بترسید. پدرم که بهترین مردم روى زمین بود و به کتاب خدا و سنت رسول او، داناترین بود به نقل ازرسول اکرم فرمود: هر که شمشیر به روى مردم بکشد و آنان را به سوى خود فراخواند در صورتى که در میان ایشان کسى وجود دارد که از وى داناتر است، چنان کس گمراه و متکلف مى‏باشد.

آیا آموزه‏اى جامع تر از این براى حفظ وحدت و صیانت اتحاد و اتفاق جامعه مى‏توان ارائه داد؟ و آیا امام صادق علیه‏السلام در این گفتگوى پربار، روى اصلى ترین مساله اجتماعى انگشت نگذاشته است؟ و چه زیبا فرموده‏اند که اگر نادان ساکت مى‏نشست و دم نمى‏زد و ادعایى نمى‏کرد، اختلاف، براندازى مى‏شد و ریشه‏کن مى‏گردید.چون عمده ‏ترین عامل اختلاف و چندگانگى در هر محیط و جامعه‏اى از آنجا ناشى مى‏شود که فرد و یا افراد بى‏کفایت مدعى مقام و منصبى مى‏شوند و بدون صلاحیت لازم و کارآیى متناسب، قدم جلو مى‏گذارند و در نتیجه خود گمراه مى‏شوند و جامعه‏اى را به دنبال خود تباه مى‏سازند.

2 - زمینه‏هاى حکمى و فقهى:

آیین اسلام از همان آغاز، به سبب سازگارى تعالیمش با فطرت سلیم انسانى و هماهنگى علمى و عملى آن در وجود آورنده شریعت، پیامبر صلى الله علیه وآله از همه سو مردم تشنه حقیقت را به خود جذب مى‏نمود و پیروان خود را از لحاظ احکام و انواع حقوق سیاسى، اجتماعى و غیره، راهبرى و اداره مى‏کرد و به نیازهاى گوناگون آنان پاسخ مى‏داد.

در زمان رسول خدا، مرجع براى بیان احکام، خود پیامبر بود و سپس به نص روایات معتبر تاریخى، على‏بن ابى‏طالب‏علیه‏السلام حلال مشکلات حقوقى و قضایى و مرجع رفع معضلات احکام بود، شواهد تاریخى خدشه ‏ناپذیر بیانگر آن است که امام علی علیه السلام حتى در زمان خلفاى نخست و دوم امام علیه‏السلام چنین وظیفه‏اى را عملا برعهده داشت.

در دوران هاى بعد، با این که مسایل مورد ابتلا زیادتر و نیاز مردم به دانستن احکام عملى فزونتر گردید و هر چند امامان معصوم از اهل ‏بیت رسول‏الله مرجعیت کامل داشتند و در همه زمینه‏ها پاسخگوى مشکلات مردم و معضلات جوامع بودند، لیکن سوکمندانه باید اعتراف کرد که سلطه‏گران اموى و عباسى و تشنگان قدرت و حکومت چنان وضعى پدید آورده بودند که مجال مطرح شدن اولیاى معصوم و دانایان شریعت وجود نداشت. حاکمان و ایادى سفاک آنان، به جد، جلو مى‏گرفتند و در صورت مقاومت ‏به سادگى پاکترین انسانها را مى‏کشتند. از دیگر سو نیاز به فتوا و بیان احکام، ضرورت بود و لذا دستگاه خلافت ‏بنى‏امیه و بنى عباس به فکر افتادند و با یک تیر دو نشان زدند: هم در خانه اهل بیت را بستند و هم به مفتى‏ تراشى پرداختند و بر اصل روانى اجتماعى «تفرقه بیانداز، حکومت کن‏» همه مراکز قدرت اجتماعى را قبضه کردند و براى رسیدن به اهداف شوم خود، عامل پیدایى مذاهب مختلف و گوناگون شدند. از جمله اقدام هاى امام جعفر صادق علیه‏السلام که در سیره او انعکاس کامل دارد، جلوگیرى از چنان جریان ها و رفتارها است. امام در مقاطع مختلف و آن جا که فرصت مى‏یافت، افرادى را که صلاحیت لازم براى تصدى امرى را نداشتند از اقدام بازمى‏داشت و به موعظه و نصیحت ایشان مى‏پرداخت که نمونه مقابله آن امام بزرگوار با سران معتزله از آن نوع است که پیشتر آوردیم.

نمونه دیگر اقدام نصیحتگرانه امام است در زمینه فتوا و بیان حکم خدا و راه رسیدن به آن که لازمه آن نیز همانند هر منصب و مقام، صلاحیت و شایستگى است و بدون تردید با نبودن علم و دانش و با فقدان شرایط فتوا و اجتهاد و قدرت استنباط نمى‏توان متصدى آن شد. از آن جمله مى‏توان به برخورد امام جعفر صادق علیه‏السلام با ابوحنیفه پدیدآورنده مذهب فقهى حنفى اشاره کرد که نکات آموزنده و تکان‏ دهنده‏اى را در بردارد. با خواندن این رخداد تاریخى که مورخان و دانشمندان مسلمان همچون کمال‏الدین محمدبن موسى دمیرى، عباس قمى، محمدباقر مجلسى، شیخ کلینى و احمدبن على طبرسى و دیگران آن را نقل کرده‏اند معلوم مى‏شود مطرح شدن هر کس و تحت هر شرایط و فتوا و نظر دادن با معیارهاى من عندى و بى‏پایه چه اندازه مى‏تواند در میان مردم شکاف و فاصله ایجاد کند و صفوف را از هم جدا سازد ولى به عکس اگر هر کارى به اهلش واگذار شود و دانایان بلکه اعلمان فتوا دهند، وحدت جامعه حفظ و اختلافات کمرنگ خواهد شد.

اما اصل ماجرا؟

ابن شبرمة مى‏گوید: همراه ابوحنیفه بر جعفربن محمد وارد شدیم و در معرفى وى به امام گفتم: این مرد، فقیهى از عراق است و حضور شما آمده است.

امام صادق علیه السلام فرمود: شاید او همان کس است که در دین به راى و قیاس مى‏پردازد. آیا او نعمان بن ثابت است؟

ابن شبرمه گوید: من تا آن زمان اسم کوچک ابوحنیفه را نمى‏دانستم و او را به ابوحنیفه مى‏شناختم.

ابوحنیفه پس از سخن امام صادق، پیشدستى کرد و گفت: آرى من همانم. نعمان بن ثابت، خداوند زندگى شما را سامان دهد.

امام جعفر صادق علیه‏السلام گفت: اى اباحنیفه! تقوا پیشه کن و دین را با راى و قیاس، مطرح مساز که نخستین قیاس کننده به هواى خود نظر دهنده، ابلیس بود. آن گاه که گفت من از آدم بهترم پس با قیاس، راه خطا رفت و گمراه گشت.

آنگاه گفتگوى نسبتا مفصلى بین امام علیه‏السلام و ابوحنیفه رد و بدل شده و امام در پایان چنین فرمود:

«اتق الله یا عبدالله! ولا تقس الدین برایک فانا نقف غدا و من خالفنا بین یدى الله فنقول: قال الله و قال رسول‏الله و تقول انت و اصحابک: سمعنا و راینا فیفعل الله بنا و بکم ما یشاء» (6) ؛ اى بنده خدا! پروا پیشه کن و از خدا بترس و با راى و هوى در دین قیاس مکن زیرا روز قیامت ما و مخالفان ما در پیشگاه الهى مى‏ایستیم. ما مى‏گوییم خدا فرمود و رسول خدا گفت و شما و یارانتان مى‏گویید شنیدیم و راى و نظر دادیم پس خدا آن گونه که بخواهد با ما و شما رفتار کند.

دمیرى پس از نقل این روایت در بیان شخصیت امام جعفر صادق علیه‏السلام چنین مى‏نویسد:

جعفر صادق، همان جعفربن محمدبن الباقر بن على زین العابدین بن حسین بن على بن ابى‏طالب رضى‏الله تعالى عنهم اجمعین مى‏باشد. و جعفر یکى از دوازده امام بر مذهب امامیه از سادات اهل بیت است و بدان جهت لقب صادق یافت که همواره سخنش راست ‏بود. و او در صنعت ‏شیمى و علوم غریبه رساله‏اى دارد.

و در حرف جیم در توضیح لغت جفرة، از ادب الکاتب ابن قتیبه آورده که کتاب جفر، پوست‏ بره‏اى بوده که امام صادق در روى آن، همه نیازمندی هاى بشر و هر آنچه را که انسان تا روز قیامت ‏بدان احتیاج دارد براى اهل بیتش نوشته است. (7)

و ابن خلکان هم این جریان را نقل کرده است و سخن دمیرى عین آن چیزى است که ابن‏خلکان آورده است او در پایان مى‏نویسد: کشاجم در کتاب «المصاید والمطارد» حکایت کرده که همین امام جعفر صادق علیه‏السلام از ابوحنیفه رضى‏الله عنه سؤال کرد: در مورد محرمى که دندان رباعیه آهویى را شکسته باشد چه مى‏گویى؟! ابوحنیفه گفت: اى فرزند رسول خدا چیزى در آن مورد نمى‏دانم.

امام فرمود: تو خود را چنان دانا و چیز فهم قلمداد مى‏کنى ولى نمى‏دانى که آهو دو دندانى و داراى ثنائیه است و اصلا رباعیه ندارد! (8)

آیا در همان زمان که به اقرار همین نویسندگان دانشمند چون دمیرى و ابن خلکان، شایسته‏ترین، داناترین و آگاه ترین افراد، امام صادق علیه‏السلام بوده. اگر رشته امور به دست ‏با کفایت او سپرده مى‏شد و امام جلو قرار داده مى‏شد و پیشواى مطاع همگان مى‏گردید فرقه ‏بازى از میان نمى‏رفت؟!

3 - برخورد با زنادقه:

ملاحده و زنادقه همانند ماتریالیست ها و کمونیست هاى عصر ما و بى‏خدایان در هر عصر و زمانى و در هر کشور و سرزمینى، از عوامل گسیختگى و آشفتگى فرهنگى و زمینه ‏ساز گسترش تباه‏اندیشى بوده‏اند.

ملاحده و عناصر ضد خدا در عصر امام صادق علیه‏السلام هم وجود داشته‏اند که در محیط هاى اسلامى و بلاد مسلمان ‏نشین و حتى در خود مکه احیانا عرض‏اندام مى‏کردند و با اصول اعتقادى مردم خداباور، مخالفت مى‏کردند که براساس نصوص تاریخى برخى شاگردان امام از وقاحت و بى‏حیایى و گستاخى آنان به خشم مى‏آمدند.

و وضع آنان را به امام گزارش مى‏کردند که رساله توحید مفضل یکى از این ماجراها و حاوى نکات حکمت‏آموز است. امام صادق علیه‏السلام با برخوردهاى حکیمانه خود به ارشاد مى‏پرداخت و ضمن دفاع از کیان عقیدتى جامعه موحد و خداپرست، آسیب‏زدایى و سازندگى مى‏کرد.

زنادقه با این وجود که به روایات اسلامى و نصوص قرآنى، عقیده نداشتند لیکن با سوء تفسیر هرج و مرج فکرى ایجاد مى‏کردند و از این راه به مقاصد شوم و اهداف نامیمون خود مى‏رسیدند.

عبدالمؤمن انصارى گوید: به امام صادق علیه‏السلام عرض کردم عده‏اى حکایت مى‏کنند که پیامبر اکرم طى روایتى فرمود: «اختلاف امتى رحمة‏» ؛ اختلاف امت من رحمت است.

امام صادق علیه‏السلام فرمود: این روایت، صحیح است.

عبدالمؤمن گفت: منظور آن است که اگر مردم اتحاد و اتفاق را کنار بگذارند و اختلاف و نزاع نمایند، چنین کارى رحمت است و وقتى اختلاف امت، پسندیده و رحمت ‏باشد در نتیجه، اجتماع و اتفاقشان، عذاب و ضد رحمت ‏خواهد بود و این صحیح به نظر نمى‏رسد.

امام صادق علیه‏السلام فرمود: معنى روایت چنان نیست که پنداشته‏اند، بلکه منظور از واژه اختلاف، تردد و آمد و شد است: «فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین والینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون‏» (توبه /122)؛ چرا از هر فرقه و جماعتى، گروهى نمى‏کوچند و از شهر و دیارشان بیرون نمى‏آیند تا با آموزش هاى لازم، دین را بفهمند و احکام را یاد بگیرند و پس از مراجعت‏ به اوطانشان، به تعلیم و تربیت مردم بپردازند و آنان را هشدار دهند.

بنابراین، مراد رسول خدا از آن روایت، آمد و شد مردم میان بلاد، شهرها و کشورهاست نه اختلاف در دین و نزاع و مخاصمه در آیین و عقیده که دین حق، یکى بیش نیست. (9)

طبرسى، پس از ذکر روایت در دنباله آن مطالبى از امام ششم نقل مى‏کند که همانند یک قانون جهانشمول خط و ربط مشخص مى‏کند و معیار ارائه مى‏دهد.

امام صادق علیه‏السلام به نقل از رسول اکرم فرمود: «ما وجدتم فى کتاب الله عزوجل فالعمل لکم به ولا عذر لکم فى ترکه و ما لم یکن فى کتاب الله عزوجل و کانت فى سنة منى فلا عذر لکم فى ترک سنتى و ما لم یکن فیه سنة منى فما قال اصحابى فقولوا و انما مثل اصحابى فیکم کمثل النجوم بایها اخذ اهتدى و باى اقاویل اصحابى اخذتم اهتدیتم و اختلاف اصحابى لکم رحمة. قیل یا رسول‏الله! من اصحابک؟ قال: اهل بیتى. (10) ؛ آنچه در قرآن و کتاب خداى عزیز و جلیل مى‏یابید باید به آن عمل کنید و در ترک آن عذرى ندارید و آنچه در کتاب خدا نباشد (از نظر شما) ولى در سنت من یافته شود، عذرى در ترک عمل به سنت از شما، پذیرفته نیست و هر گاه در موردى نه در کتاب و نه در سنت من راجع به آن چیزى نیابید به آنچه اصحاب من گویند عمل کنید که اصحاب من مانند ستارگان‏اند به هر کدام چنگ بزنید و هر کدام را بگیرید، بر هدایت و رستگارى قرار دارید اختلاف و آمد و شد اصحاب من براى شما رحمت است.

از رسول اکرم صلى الله علیه وآله سؤال شد: اصحاب شما کیستند؟ در پاسخ فرمود: اصحاب من، اهل بیت من هستند.

امام صادق علیه‏السلام در کلامى دیگر همانند سخنان گهربار همیشگى خویش، قاطع و قانونمند، ریشه بسیارى از مشاجره‏ها و جبهه ‏بندى‏ها را خشکانده و طرح یک جامعه سالم و به دور از هر نوع پراکندگى و چند گانگى را ریخته است آن جا که فرمود:

«انما الامور ثلاث بین رشده فیتبع و بین غیه فیجتنب و امر مشکل یرد حکمه الى الله عزوجل و الى رسوله. حلال بین و حرام بین و شبهات یتردد بین ذلک فمن ترک الشبهات نجى من المحرمات و من اخذ بالشبهات ارتکب المحرمات و هلک من حیث لایعلم‏» (11) ؛ امور زندگانى سه قسم‏اند: آنچه رشد و صلاح و خوبى آن آشکار است. پس باید دنبال شود و دوم آنچه ضلالت و فساد و بدى آن محرز است و باید از آن اجتناب شود و مشکلات میان این و آن که حکم آنها به خدا و رسول واگذار مى‏گردد. به عبارت دیگر: حلال بین و آشکار و حرام بین و معلوم و شبهه‏هایى میان این دو، هر کس شبهات را رها کند از حرام ها نجات یابد و هر که شبهه‏ها را بگیرد گرفتار حرام مى‏شود و ندانسته هلاک مى‏گردد.

4 - بحث‏هاى تفرقه‏انگیز:

خداوند متعال، براساس حکمت، همه مسایل زندگى بشرى را یکدست و صد درصد واضح و بدیهى قرار نداده است و چنان که قبلا خاطر نشان ساختیم رشد و هدایت و ضلالت و حق و باطل و بالاخره خوب و بد امور را گاهى مشتبه ساخته است هر چند که موارد رشد وغوایت و به اصطلاح حق و باطل آشکار هم، کم نیستند. و همین معنا میدان آزمایش و امتحان انسان است و چنان که در حدیث امام جعفر صادق علیه‏السلام آمده است آن خود یکى از فلسفه‏هاى بعثت پیامبران است.

از جمله نکاتى که امام صادق علیه‏السلام در زمینه یکپارچگى جوامع، در زیر سایه انبیاءعلیهم‏السلام، هماهنگ با جدش امیرالمؤمنین على علیه‏السلام در نهج‏البلاغه، یادآورده (12) دو نکته ذیل است:

1- روشن نبودن حق و باطل و وجود ابهام و آمیختگى میان آن دو.

2- منع از بحث و جدال هاى بى‏حاصل که نه تنها به نتیجه نمى‏انجامد بلکه آثار سوء نیز باقى مى‏گذارد.

در مورد نکته نخست، مجلسى روایت مى‏کند که روزى مردى شامى با برخى شاگردان آن حضرت با تجویز و نظر خاص وى به بحث و سخن نشسته و نتیجه‏اى بسیار خوب و عالى گرفته بودند. امام خطاب به آن مرد شامى فرمود: اى برادر کشور شامى! خداوند پاره‏اى از حق و باطل را در هم کرده و در اختیار مردم گذاشته سپس پیامبران را برانگیخته تا آنها را از هم جدا کنند. خداوند حق و باطل را به طور کامل براى پیامبران شناسانده است و بعثت انبیاء براى تفریق و جداسازى حق از باطل در آن موارد اشتباه است... و اگر حق و باطل در همه موارد روشن و آشکار مى‏بود، نیازى به بعثت انبیاء نمى‏شد. (13)

نکته دوم: بحث و گفتگوى علمى و جدال پیرامون موضوعى عقیدتى آن جا که روشنگر باشد و انسان را از کوره راه هاى پندار و توهم به سرچشمه زلال حقیقت‏ برساند پسندیده و بسیار لازم است. « و جادلهم باللتى هى احسن...» (نحل/125) ؛ با حکمت و پند و اندرز نیکو و جدال احسن به راه پروردگارت بخوان که او داناترست که چه کسى گمراه است و کدام فرد بر شاهراه هدایت قرار مى‏گیرد.

اما، همیشه و هر بحثى به نتیجه مطلوب نمى‏رسد و هدف را تامین نمى‏کند بلکه بعکس بر اساس عصبیت و پیش داوری هاى جزمى، آتش لجاجت و خصومت دامن زده مى‏شود و شکاف ها را فراخ تر و فاصله‏ها را زیادتر مى‏کند. این جا است که بحث و گفتگو نه تنها مجاز نیست‏ بلکه احیانا ممنوع مى‏باشد.

در این جا یادآورى چند نکته حائز اهمیت است:

اول آن که، بحث و مناظره براى گرفتن نتیجه مطلوب است. اما وقتى طرف مباحثه ابدا زیر بار سخن حق نمى‏رود، گفتگو با او چه فایده‏اى دارد؟

دوم از شاخى به شاخى شدن از شیوه‏هاى باطلى است که برخى در مقام صحبت و مناظره، گرفتار آن مى‏شوند و هدف آن است که حق را نپذیرند.

سوم تاکید امام بر این معنا است که حتى‏المقدور وحدت و یکپارچگى جامعه حفظ شود و با طرح بحث هاى اختلاف‏انگیز که فقط به کینه‏ها و دشمنی ها دامن مى‏زند جامعه را دچار تشتت نکنیم.

پی نوشت ها:

1- ر.ک: به بحثى تحت عنوان فرهنگ وحدت در قرآن و نهج‏البلاغه، ارائه شده به کنگره سوم مجمع التقریب که توسط آن مجمع تکثیر و پخش شده و سپس در مجله میقات حج‏ ، شماره‏6 به چاپ رسیده است.

2- محمد جواد مغنیه، التفسیر المبین، ص‏392.

3- همان، 69.

4- نهج‏البلاغه، خطبه 5، صبحى صالح.

5- ابومنصور، احمدبن على طبرسى، الاحتجاج، 2/362، با تعلیقات خرسان، نجف اشرف / کافى، 5 /25، کتاب الجهاد، رجوع کنید به: محمد حسین مظفر و سید ابراهیم سید علوى، امام جعفر صادق،287، رسالت قلم، تهران، اندک فرقى میان متن کافى و متن احتجاج وجود دارد.

6- الاحتجاج، 2/358، با تعلیقات خرسان.

7- کمال‏الدین محمدبن موسى دمیرى، حیاة الحیوان، 2/4 و 1/279، مصر1389 ه . ق.

8- شمس‏الدین احمدبن محمد معروف به ابن خلکان، وفیات الاعیان، 1/327، دارصادر، بیروت.

9- الاحتجاج، 2/355. از جمله مواردى که اختلاف به معناى آمد و شد است در آیه 190 آل عمران است: «ان فى خلق السموات والارض واختلاف اللیل والنهار لایات لاولى الالباب‏» اصولا اختلاف مصدر افتعال از ماده خلف است و هر چند که در مواردى و از جمله در برخى آیات قرآنى، اختلاف به معنى نزاع و کشمکش و چندگانگى آمده و لیکن در آن موارد هم، معناى اصلى که آمد و شد و جانشینى چیزى بجاى چیزى دیگر و یا شخصى و اشخاصى بجاى شخص و اشخاص دیگر مى‏باشد و در اختلاف به معناى جنگ و ستیز نیز گویا یکى از طرفین مى‏خواهد با از بین بردن مقابل جاى او را بگیرد.

10- همان،356.

11- همان،356.

12- نهج‏البلاغه در این زمینه، بسیار پربار است. رجوع کنید به: نورعلم، ش‏36 ابعاد حق و باطل در نهج‏البلاغه، سید ابراهیم سید علوی.

13- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار،7م، 408، مؤسسه الوفاء، بیروت.

سید ابراهیم سید علوى

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد